تفسیر آیات190-170 سوره بقره


 

نويسنده: عنایت صالحی
منبع : اختصاصی راسخون



 

سنـت گرایی و گذشته نگری
 

یکی از لغزشهای اندیشه از نظر قرآن سنت گرایی و گذشته نگری است.انسان به حکم طبع اولی خود هنگامی که می بیند یک فکر و عقیده خاص مورد قبول نسلهای گذشته بوده است خود به خود بدون آنکه مجالی به اندیشه خود بدهد آن را می پذیرد.قرآن یادآوری می کندکه پذیرفته ها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسنجیده اید نپذیرید ، در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید. درسوره بقره می فرماید: و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا او لو کان آباوهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.(1) اگر به آنها گفته شودکه از آنچه خدا به وسیله وحی فرود آورده پیروی کنید می گویند خیر ،ما همان روشها و سنتهارا پیروی می کنیم که پدران گذشته خود را بر آن یافته ایم. آیا اگر پدرانشان هیچ چیز را فهم نمی کردند و راهی را نمی یافته اند باز هم از آنها پیروی می کنند.(2)
یک دقیقه سکوت :
خیلی عجیب است !ما از یک طرف می گوییم مسلمانیم و وابستگی خودمان را به دین اسلام اعلام می کنیم ،بعد در حساسترین مراکز کشور ما مثل مجلس شورای ملّی و مجلس سنا ژست مادیگری به خودشان می گیرند چطور؟ یک رفیقشان را از دست می دهند بعد یک نفر می آید اعلام می کند فلان کس دوست عزیز ما ،از میان رفت،فعلا در میان ما نیست، پس یک دقیقه سکوت اعلام می کنیم. بعد یک دقیقه«صمّ بکمٌ » (3) می شوند.یک دقیقه سکوت اعلام می کنیم یعنی چه؟! این سکوت چه اثر و فایده ای دارد؟می خواهد بگوید من به قیامت و به مغفرت و طلب مغفرت و این حرفها اعتقاد ندارم، یک دقیقه سکوت. این یک دقیقه سکوت را آدمها یی در می آورند که اساساً به این حرفها اعتقاد نداشتند. در یک کشور اسلامی که برای یک نفر میّت اظهار تأسف می خواهد بشود که شکلش نباید یک دقیقه سکوت باشد. گفت«یک دست به مصحفیم و یک دست به جام» هیچ معلوم نیست که اصلاً ما مسلمانیم یا نامسلمان، به خدا اعتقاد داریم یا نداریم ؟ قیامت را اعتقاد داریم یا منکر هستیم؟هیچ وضعمان معلوم نیست،فقط تقلید محض،چرا؟چون در دنیای اروپا برای مرده های خودشان یک دقیقه سکوت می کنند.چرا می ترسید؟!مسلمانم ،او مرده است،برای مسلمان طلب مغفرت باید کرد،یک سورۀ کوچک قرآن باید خواند.حمد می خوانیم،سوره ای می خوانیم یا چهار تا قل هو اللّه می خوانیم یا یازده قل هو اللّه می خوانیم یا هفت تا انّا انزلناه می خوانیم.بچه های ما وقتی بشنوند برای مرده های ما در مجلس شورا و مجلس سنا یک دقیقه سکوت اعلام می کنندچه فکری می کنند؟!معاد اصل است ولی این شعارها را باید حفظ کرد.(4)

خدمت به خلق:
 

یکی از ارزشهای قاطع و مسلّم انسان که اسلام آن را صد در صد تأ یید می کند و واقعاً ارزش انسانی است خدمتگزار خلق خدا بودن است.در این زمینه پیغمبر اکرم(ص) زیاد تاکید کرده است.قرآن کریم در زمینـۀ تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر می فرماید:لیس البرّ ان تولّوا وجوهکم قِبَلَ المشرقِِِ ِوَ المغرب ِوَلکنّ البرّمن آمن باللّه و الیوم الاخر و الملائکه والکتاب و النّبییّنَ و اتی المالَ علی حبّه ذوی القُربی و الیتامی وَ المساکین وَ ابنَ السبیل وَ السّائلینَ و فی الرقابِ(5) امّا انسانی مثل سعدی می گوید(6)«عبادت به جز خدمت خلق نیست» همین یکی است و بس.عده ای با گفتن این سخن می خواهند ارزش عبادت را نفی کنند،ارزش زهد را نفی کنند،ارزش علم را نفی کنند،ارزش جهاد را نفی کنند،این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد یکدفعه نفی کنند،می گویند:می دانید «انسانیت» یعنی چه؟ یعنی خدمت به خلق خدا.مخصوصاً بعضی از این روشنفکرهای امروز خیال می کنند به یک منطق خیلی عالی دست یافته اند و اسم آن منطق خیلی عالی را انسانیت و انسان گرایی می گذارند.انسان گرایی یعنی چه؟می گویند یعنی خدمت کردن به خلق ،ما به خلق خدا خدمت می کنیم.می گوییم باید هم به خلق خدا خدمت کرداما خود خلق خدا چه می خواهد باشد؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم تازه ما به یک حیوان خدمت کرده ایم.اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلاً همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری وجود داشته باشد و نه در دیگران، تازه خلق خدامی شوند مجموعه ای از گوسفندها،مجموعه ای از اسبها. شکم یک عده حیوان را سیر کرده ایم تن یک عده حیوان را پوشانده ایم.البته اگر انسان شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است ولی آیا حدّ اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من این است که به حیوانهایی مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حدّ اعلای خدمتشان این است که به حیوانی مثل خودشان – که من باشم- خدمت کنند؟!نه ، خدمت به انسان ارزش والایی است ولی انسان به شرط انسانیت.همیشه این حرف را گفته ایم لومومبا انسان است ، موسی چومبه هم انسان است .اگر بنا باشد فقط مساله خدمت به خلق مطرح باشد ،موسی چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر،پس چرا میان اینها تفاوت قائل می شوید؟چه فرقی است میان ابوذر و معاویه ؟پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری مطرح نیست باز یک نوع افراط دیگری است(7).اسلام دینی است که نؤمن ببعضٍ و نکفر ببعضٍ بر نمی دارد.نمی شود انسان عبادت اسلام را بگیرد ولی اخلاق و مسائل اجتماعی اش مانند امر به معروف و نهی از منکر را نگیرد ، و نمی شود انسان امر به معروف ونهی از منکر اسلام را بگیرد و عبادتش را رها کند. قرآن هر جا که می گوید اقیموا الصلوه پشت سرش می گوید آتوا الزّکوه.یقیمون الصلوه مربوط به رابطۀ میان بنده و خداست،یؤتون الزکوه مربوط به رابطۀ میان بنده و دیگر بندگان خداست یک نفر مسلمان،هم باید یک رابطۀ دائم و ثابت میان او وخدای خودش برقرار باشد وباید یک رابطۀ ثابت و دائم میان او وجامعه خودش برقرار باشد.بدون عبادت ،ذکر ویاد خدا،مناجات باحق ،حضور قلب،نماز و روزه نمی شودیک جامعه اسلامی ساخت و حتی خود انسان سالم نمی ماند و همچنین بدون یک اجتماع صالح و یک محیط سالم بدون امربه معروف و نهی از منکر، بدون رسیدگی و تعاطف و تراحم میان افراد مسلمان نمی شود عابد خوبی بود.(8)یکی از حکمتهای مجازات در این دنیا مصلحت زندگی اجتماعی است:ولکم فی القصاص حیوهٌ یا اولی الالباب.(9) مجرم اینجا باید مجازات شود تا دیگری طمع جرم نکند.در قیامت این حرفها مطرح نیست ، مگر اینکه کسی –العیاذ بالله – بگوید آن تهدیدها را کرده اند که در این دنیا اثر ببخشد ولی آن دنیا واقعیت ندارد ، که در این صورت انسان باید وعده خدا را –العیاذ بالله- باطل فرض کند، که چنین چیزی نیست. اگر ما بخواهیم مسأله مجازاتهای اخروی را بر همین اساس«متکلمینی» یعنی اساس زندگی اجتماعی توجیه کنیم نه تنها مسأ له مدت و شدتش قابل توجیه نیست بلکه اصل آن قابل توجیه نیست. من یک قدم هم بالاتر رفتم ،ولی مجازات دو جور دیگر هم شرط دارد یک جور مجازاتهای تکوینی است ،یعنی در نظام خلقت و طبیعت ؛اینکه انسان یک کاری می کند که عکس العمل یعنی نتیجه و اثرش را در همین دنیا می بیند.آدمی که مشروب می خورد ،به او گفته اند مشروب نخور،وقتی خورد مجازاتش را در همین دنیا می بیند یعنی روی اعصاب، کبد و جَهازات دیگرش – که شما آقایان اطباء بهتر می دانید- می بیند.این واقعاً مجازاتی است در همین دنیا،ولی دربارۀ این مجازات ،انسان این طور فکر می کند که آن کسی که مشروب خورده،چند لحظه مشروب خورده؟این مجازات هم باید همین مقدار باشد. در مجازاتهای بشری است که این حسابها به میان می آید می گویند این اثر این کار است.یا مثل این است که کسی بگوید آقا لبه پرتگاه کوه نرو چون لازمه این کار لغزیدن و پرت شدن است .حال یک کسی خیرگی کرد و لب پرتگاه رفت،می افتد و استخوانهایش خرد می شود، اگر کسی بگوید میان این جزا و این عمل تناسبی نیست؛حالا من خیرگی کردم یک قدم رفتم آن طرف تر، باید این چنین مجازات بشوم که از صد متر کوه بیفتم پایین که تمام مغزم خرد بشود ؟می گوییم اینجا وقتی می گویند جزا یعنی رابطه علت و معلول. این کار را نکن که دنبالش این اثر را دارد.آن اثر، فرزند و نتیجه ضروری و حتمی و جبری آن کار در نظام خلقت است ؛نمی تواند از آن جدا باشد. اگر از نوع مجازاتهای اجتماعی بود این را می گفتند ولی در اینجا نمی گویند. قرآن منطقی دارد که از این هم یک درجه بالاتر است.قرآن معتقد است که همین عمل انسان،نفس عمل انسان جزای اخروی است. ممکن است بگویید از نظر علمی نمی توانیم توجیه کنیم. اگر هم نتوانیم توجیه کنیم ولی قرآن این را گفته، یک روزی شاید بشر بتواند توجیه کند. عده ای معتقدند توجیه هم می توان کرد. درست است که قرآن تعبیر به «جزا» میکند اما جای دیگر بیان می کند و می گوید خود عمل شما همان جزاست(10).انقلابی که عقل در وجود انسان بکند، کودتایی که فطرت خداشناسی و خداپرستی انسان در وجود اوبکند، یک انقلاب مقدّس است.انقلاب مقدس توأم با اصلاح است. انقلاب مقدّس آثار شوم گذشته را از بین می برد، انقلاب مقدّس قصاص می کند. وَ لکم فی القصاص حیوهٌ یا اولی الالباب(11).عرض کردم که علی (ع) فرمود: از بدن خودت انتقام بکش، قصاص بگیر،گوشتهایی را که از حرام روییده است آب کن. این همان قصاص کردن و انتقام گرفتن از شهوات نفسانی است. انقلاب وقتی که مقدّس شد، می خواهد آثار شوم گذشته را از میان ببرد و از میان هم می برد(12).
اسلام که پول پرستی را محکوم کرده است پول و ثروت را محکوم نکرده است زیرا:
الف- تولید ثروت (کشاورزی ، دامداری ،صنعت و غیره )توگصیه شده است.
ب-مبادله ثروت یعنی تجارت و داد و ستد توصیه شده است.
ج- مصرف رساندن از نظر شخصی در حدود احتیاجات فردی خالی از هر نوع تجملّ و اسراف که مفسد انسان است توصیه شده است.
د- تبذیر و اسراف و تضییع آن ممنوع است.
ه- مقررات سخت قضایی و جزایی در مورد حیف و میل ها و سرقتها و خیانتها وضع شده است.
و- دفاع از مال در حکم جهاد و کشته در این راه «شهید»تلّقی شده است :المقتول دون اهله و ماله.
ز- برای مال بر انسان حقوقی قائل شده است.
ح- خود ثروت در کمال صراحت در قرآن کریم به عنوان «خیر» نامیده شده است(13):کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت إن ترک خیرا الوصیه للوالدین و الاقربینَ(14).

پول و مال :
 

خوبی و بدی پول. پول با اینکه بهترین وسیله قدرت و کارگشایی و حاجت زایی است، چرا از طرف معلمین اخلاق نکوهش شده است؟(15)آیا به قول مارکسیستها برای اغفال دارندگان آن بوده است یا آنکه آن معلمین در عین حال توجه داشته اند که همین پول قادر است که وسیله بدبختی خود صاحب پول و دیگران قرار بگیرد:اهلک الناس الدّرهم البیض و الدینار الصّفر(16)- یا صفراء یا بیضاء لا تغرینی غرّی غیری(17) ویلٌ لکلّ همزهٍ لمزهٍ. الذی جمع مالاً و عدّده. یحسب أنَّ ماله اخلده(18). (اعتقاد به قدرت کاذب پول)تبّت یدا أبی لهبٍ و تبَّ. ما أغنی عنه مالُهُ و ما کسب(19).از طرف دیگر:کتب علیکم اذا حضر احدکم الموتُ إن ترک «خیراً»الوصیّةُ(20).ربوبیت و خداوندگاری و ولایت به عبارت دیگر کمال و قدرتی که در اثر عبودیت و اخلاص و پرستش واقعی نصیب بشر می گردد، مراحل و منازلی دارد:اولین مرحله این است که الهام بخش و تسلّط بخش انسان بر نفس خویش است. به عبارت دیگر کمترین نشانه قبولی عمل انسان در نزد پروردگار این است که اولاً بینشی نافذ پیدا می کند، روشن و بینای خود می گردد. و ثانیاً آدمی بر نفس و قوای نفسانی خویش غالب و قاهر می گردد، اراده انسان در برابر خواهشهای نفسانی و حیوانی نیرومند می گردد،آدمی حاکم وجود خویش می شود، مدیریت لایقی نسبت به دایرۀ وجود خودش کسب می کند.قرآن کریم دربارۀ روزه می فرماید:کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتّقونَ(21) بر شما روزه نوشته شد آنچنانکه بر امتان پیشین نوشته شد بدان جهت که باشد، تقوا و نیروی خودنگهداری کسب کنید.در این مرحله از عبودیّت آن چیزی که نصیب انسان می گردد این است که ضمن یک روشن بینی ، خواهشها و تمایلات نفسانی انسان مسخّر وی می گردد.به عبارت دیگر، اولین اثر عبودیّت، ربوبیّت و ولایت بر نفس امّاره است. مرحله دوم ،تسلّط و ولایت بر اندیشه های پراکنده یعنی تسلّط بر نیروی متخیّله است.ولی آیا انسان جبراً و اضطراراً محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد واین نیروی مرموز که مانند گنجشگی همواره از شاخی به شاخ می پرد حاکم مطلق وجود او باشد و یا اینکه محکومیت در برابر قوه متخیّله از خامی و ناپختگی است، کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروی خودسر را مطیع خود گردانند؟ شق دوم صحیح است.یکی از وظایف بشر تسلّط بر هوسبازی خیال است و گرنه این قوه شیطان صفت مجالی برای تعالی و پیمودن صراط قرب نمی دهد و تمام نیروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضایع می گرداند.سالکان راه عبودیت در دومین مرحله این نتیجه را می گیرند که بر قوۀ متخیّله خویش ولایت و ربوبیت پیدا می کنند؛آن را برده و مطیع خویش می سازند اثر این مطیع ساختن این است که روح و ضمیر به سائقه فطری خداخواهی هر وقت میل بالا کند این قوّه با بازیگریهای خود مانع و مزاحم نمی گردد.برای کسب این پیروزی هیچ چیزی مانند عبادت که اساسش توجه به خداست،نمی باشد.ریاضت کشان از راههای دیگر وارد می شوند و حداکثر این است که از راه مهمل گذاشتن زندگی و ستم بر بدن اندکی بدان دست می یابند،ولی اسلام از راه عبادت بدون اینکه نیازی به آن کارهای ناروا باشد،این نتیجه را تأمین می کند.توجه دل به خدا و تذکر اینکه در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر کل قرار گرفته است زمینه تجمع خاطر و تمرکز ذهن را فراهم می کند. مرحله سوم این است که روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبیّت و ولایت خود به مرحله ای می رسد که در بسیاری از چیزها از بدن بی نیاز می گردد در حالی که بدن صد در صد نیازمند به روح است.روح و بدن نیازمند به یکدیگرند. حیات بدن به روح است.روح صورت و حافظ بدن است. سلب علاقه تدبیری روح به بدن مستلزم خرابی و فساد بدن است، بدون به کار بردن اعضا و جوارح و ابزارهای بدنی قادر به کاری نیست. بی نیازی روح از بدن به این است که در برخی فعالیّتها از استخدام بدن بی نیاز می گردد.این بی نیازی گاهی در چند لحظه و گاهی مکرّر و گاهی به طور دائم صورت می گیرد این همان است که به خلع بدن معروف است.مرحله چهارم این است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در می آید به طوری که در حوزه بدن از خود شخص اعمال خارق العاده سر می زند.مرحله پنجم که بالاترین مراحل است این است که حتی طبیعت خارجی نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار می گیرد و مطیع انسان می شود. معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء حق از این مقوله است(22). تقوا یعنی چه؟یعنی خود نگهداری .خود نگهداری یعنی چه ؟ یعنی تسلط بر نفس. اِنّ تقوی الله حمت اولیاء الله مَحارمه و الزمت قلوبهم مخافتَهُ(23).علی(ع)می فرماید:تقوای الهی یک خاصیتش این است که انسان را از محرمات الهی نگهداری می کند.خاصیت دیگرش این است که خوف خدا را در دل انسان جایگزین می سازد. قرآن در باب روزه می گوید:یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون(24).ای مردم با ایمان،برای شما روزه فرض شده است همچنان که برای پیشینیان شما فرض شده بود،چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر می کند لعلکم تتقون برای اینکه در شما روح تقوا و ملکه تقوا پیدا بشود.ملکه تقوا یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس.تسلط بر نفس همان است که امام صادق(ع) فرمود:العبودیة جوهرة کنهها الرّبوبیّة(25).پس اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم،شبهای احیایی را گذراندیم، روزه های متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلط هستیم،بر زبان خودمان بیشتر مسلط هستیم بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلط هستیم و می توانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ما است.اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد و حظّ ما از ماه رمضان- آن طور که پیغمبر اکرم (ص) فرمود که بعضی از مردم حظّشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است- فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگیهایی و یک تشنگیهایی کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار می خوریم تشنه و گرسنه هم نمی شویم ولی لا اقل بد حال می شویم) یک بد حالی پیدا کردیم و در نتیجه این بدحالی قدرت ما بر کار کردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متّهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا ؟!( آن که محصّل و دانشجوست گفت من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد وآن که اهل کار دیگری است گفت قدرت فلان کار من کم شد پس روزه بد چیزی است) این علامت قبول نشدن روزه ماست.در صورتی که اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد اگر واقعاً به خودش گرسنگی بدهد و همین طور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند یعنی قبلاًیک صبحانه و یک ناهار و یک شام می خورد حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه یک صبحانه مختصر باشد بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذای متعارف بخورد بعد احساس می کند که هم نیروی بدنیش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروی روحی اش بر کار خیر و برای تسلط بر نفس .این حداقل عبادت است. آیه ای در ابتدای سخنم خواندم این آیه را برایتان ترجمه کنم که مفادش همین مطلب است قرآن و نهج البلاغه و امام جعفر صادق(ع) و امام زین العابدین(ع)هر چه که کلمات را متفرّق و به زبانهای مختلف گفته باشند ولی وقتی که شما نگاه می کنید می بینید همه یک حقیقت را در یافته اند و یک حقیقت را ذکر می کنند.ما در دو آیه از آیات قرآن اینچنین می خوانیم یعنی در دو جا این آیه تکرار شده است :یا ایها الذین آمنوا استعینوا بِالصّبر و الصَّلوة(26)ای اهل ایمان از نماز و از صبر – که به روزه تفسیر شده است- کمک بگیرید.این تعبیر خیلی عجیب است! به ما می گویند از نماز استمداد کن، از روزه استمداد کن، یعنی تو نمی دانی که این نماز چه منبع نیرویی است! این روزه چه منبع نیرویی است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند.برای اینکه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. العبودیة جَوهرة کنهها الربوبیّة. حال آیا این ربوبیت و تسلط به همین جا خاتمه پیدا می کند؟ نه درجات و مراتب دارد.به هر درجه که شما در مسیر عبودیت جلو بروید ربوبیّت پیدا می کنید و به اصطلاح ولایت یعنی تسلط پیدا می کنید. از این درجه ای که عرض کردم یک درجه بالاتر به آنجا می رسید که مالک خاطرات نفس خودتان می شوید(27).چرا ابا عبدالله اهل بیتش را همراه خود برد؟یکی از مسائلی که هم تاریخ درباره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته اند، این است که چرا ابا عبدالله در این سفر پر خطر اهل بیتش راه همراه خود برد؟ خطر این سفر را همه پیش بینی می کردند،یعنی یک امر غیر قابل پیش بینی حتی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریباً می شود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند،حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند؛ یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش، تقریباً به اتفاق آراء به ایشان می گفتند: رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست یعنی جانتان در خطر است، چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید. اباعبدالله جواب داد: نه، من باید آنها را ببرم.به آنها جوابی می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند، به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می کرد و ایشان استناد کردند به رویایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود در عالم رویا جدم به من فرموده است: انّ الله شاء ان یراک قتیلاً(28). گفتند: پس اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچه ها را همراهتان می برید؟ پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود: اِنّ الله شاء اَن یراهنّ سبایا(29).این جمله «ان الله شاء ان یراک قتیلاً»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنی چه؟ این مفهومی که الان عرض می کنم معنایی است که همه کسانی که آنجا مخاطب اباعبدالله بودند آن را می فهمیدند، نه یک معّمایی که امروز گاهی در السنه شایع است.کلمه مشیّت خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار می رود که یکی را اصلاحاً «اراده تکوینی» و دیگری را«اراده تشریعی»می گویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی که اگر چیزی قضا و قدرحتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی شود کرد. معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است، خدا اینچنین می خواهد.مثلاً اگر در مورد روزه می فرماید:« یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»(30)یا در مورد دیگری که ظاهراً زکات است می فرماید:«یرید لیطهرکم»(31) مقصود این است که خدا اینچنین دستوری داده است، این طور می خواهد، یعنی رضای حق در این است. خدا خواسته است تو شهید باشی، جدّم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدّم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند یعنی اسارت اینها رضای حق است، مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت(32).در روایات هم که آمده است که در عالم رویا پیغمبر(ص)به امام حسین(ع)فرمود:« ان الله شاء ان یراک قتیلاً» و« ان الله شاء ان یراهن سبایا» همانا خداوند خواسته است که تو را کشته و خانوادۀ تو را اسیر ببیند. البته مقصودی که در آن زمان می فهمیده اند اراده تشریعی بوده نه اراده تکوینی . مقصود از اراده تکوینی، قضا و قدر حتمی الهی است و مقصود از اراده تشریعی، مصلحت و رضای الهی است مثل« یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»نتیجه این است که طبق منطق روایات، حمل اهل بیت و زنان و کودکان بر اساس یک مصلحت بوده که امثال ابن عباس نمی توانسته اند درک کنند(33).

اسلام دین با گذشت و ساده:
 

دین اسلام سماحت دارد. به یک انسان می گویند«سماحة» یعنی انسان با گذشت ولی «دین با گذشت است» یعنی چه؟مگر دین هم می تواند با گذشت باشد؟ دین هم با گذشت است ولی اصولی دارد.چطور؟ دینی که به شما می گوید وضو بگیر، همین دین به شما می گویداگر زخم یا بیماری در بدن تو است و خوف ضرر داری، بیم ضرر داری- نمی گوید یقین به ضرر داری- تیمّم کن، وضو نگیر. این معنی اش سماحت این دین است.یعنی یک دین ِ یک دندۀ لجوج بی گذشت نیست، در جایش گذشت دارد.یا می گوید روزه واجب است واقعا ًاگر انسان بدون عذر روزه ای را بخورد گناه مرتکب شده است.ولی همین دین می بینیم در جای خودش گذشت زیادی نشان می دهد«یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر» در مورد روزه است؛ مسافر هستی، در مسافرت روزه گرفتن برای تو سخت است روزه نگیر، بعد قضایش را بگیر:«یرید الله بکم الیسر».مریض هستی:« و مَن کان مریضاً أو علی سفرٍ فعدّةٌ من ایامٍ اُخر یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسرَ»(34).یعنی دینی است با سماحت و با گذشت. حتّی وقتی خوف ضرر داری لازم نیست صد در صد یقین داشته باشی و ممکن است این خوف از گفته یک طبیب فاسق یا کافر در دل تو پیدا شود، ولی به هر حال این خوف و نگرانی در قلب تو پیدا شده است و حدیث داریم که لازم نیست این خوف و نگرانی برای دیگران پیدا شود و دیگران خائف باشند،«بل الانسانُ علی نفسه بصیرةٌ»(35)اگر تو خودت در قلب خودت احساس می کنی که خوف داری، نکند این روزه بیماری تو را تشدید کند همین کافی است و لازم نیست از کس دیگری بپرسی.حتّی برای یک پیرمرد یا یک زن مُقرِب« یعنی زن حامله ای که نزدیک وضع حمل اوست» لزومی نیست که خوف ضرر باشد.یک پیرمرد یا یک پیرزن ممکن است خوف ضرر هم نداشته باشد ولی چون به حد پیری و فرتوتی رسیده،روزه بر او واجب نیست.این سماحت و گذشت است.مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری در آخر عمر که پیرمرد بود و روزه برایش سخت بود روزه می گرفت.به ایشان گفته بودند چرا شما روزه می گیرید؟ شما خودتان در رساله نوشته اید و فتوای خودتان است که بر شیخ و شیخه روزه واجب نیست .آیا فتوایتان عوض شده یا هنوز خودتان را شیخ(پیر) حساب نمی کنید؟گفت نه، فتوایم تغییر نکرده است خودم هم میدانم پیرم.پس چرا افطار نمی کنید.گفت آن رگ عوامی ام نمی گذارد.پیغمبر فرمود«بعثت علی الشریعة السمحة السَّهلة»(36) خدا مرا بر شریعت و دینی با گذشت و در موارد خودش سهل و آسان مبعوث کرده است دینی است عملی، دین غیر عملی نیست.اتفاقاً از نظر آنهایی که از بیرون دارند نگاه می کنند یکی از چیزهایی که به موجب آن اسلام ، همه را جذب می کند همین سهولت و سماحت این دین است.پیغمبر فرمود یک نفر مبلّغ باید مبلّغ سماحت و سهولت این دین باشد.کاری کند که مردم به امر دین تشویق و ترغیب بشوند(37).
الغاء وسائط:
یکی دیگر از مشخصات اسلام از نظر ایدئولوژیک، الغاء وسائط است.با اینکه اسلام وسائط را در نزول فیض می پذیرد و نظام علّت و معلول را- چه در امور مادی و چه در امور معنوی- حقیقی و واقعی می شمارد.در مقام پرستش و عبادت همه وسائط را ملغی می سازد.چنانکه میدانیم در مذاهب تحریف شده،فرد ارزش ارتباط مستقیم با خدا را از دست داده است میان خدا و انسان جدایی فرض شده است؛تنها کاهن یا روحانی می تواند مستقیماً در حال راز و نیاز باشد و او باید پیام دیگران را به خدا برساند.در اسلام این کار نوعی شرک تلقی می شود.قرآن کریم با صراحت می گوید اگر بندگان من درباره من از تو پرسش کنند بگو من نزدیکم، دعای دعا کننده را اجابت می کنم(38).و اذا سألک عبادی عنّی فانّی قریبٌ اُجیب دعوة الدّاع إذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدونَ(39).
روحانیت دعا:
قطع نظر از اجر و پاداشی که برای دعا هست و قطع نظر از اثر استجابتی که بر دعا مترتب است دعا اگر از حد لقلقه زبان بگذرد و دل با زبان هماهنگی کند و روح انسان به اهتزاز درآید یک روحانیّت بسیار عالی دارد مثل این است که انسان خود را غرق در نور می بیند،شرافت گوهر انسانیّت را در آن وقت احساس می کند.آن وقت خوب درک می کند که در سایر اوقات که چیزهای کوچک او را به خود مشغول داشته بود و او را آزار می داد چغدر پست و ساقط و سافل بوده. انسان وقتی از غیر خدا چیزی می خواهد احساس مذلت می کند و وقتی که از خدا می خواهد احساس عزّت.لهذا دعا هم طلب است و هم مطلوب هم وسیله است و هم غایت. هم مقدمه است و هم نتیجه. اولیای خدا هیچ چیزی را به اندازه دعا خوش نداشتند، همه خواهشها و آرزوهای دل خود را با محبوب واقعی در میان می گذاشتند و بیش از آن اندازه که به مطلوبهای خود اهمیّت می دادند،هیچ گونه احساس خستگی و ملامت نمی کردند.به تعبیر امیر المومنین(ع)خطاب به کمیل نخعی:هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا رَوح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقةٌ بالمحلّ الأعلی(40).ناگهان علم و آگاهی در کمال حقیقت بصیرت و بینش بر آنها و قلبشان فرود آمد و لذت یقین را درک کردند و با حقیقت آن تماس گرفتند و با آنچه دنیا داران از آن در هراس اند و آن را نا خوش و دشوار می دارند اینان خوشند و آن را نرم و دلپسند شمردند و به آنچه نادانان از آن گریزان اند مأنوس شدند و با اهل دنیا با بدنهایی که روح آن بدنها متعلّق به محل أعلی و عالم ربوبی است معاشرت کردند.برعکس دلهای زنگ گرفته سیاه و قفل شده که از درگاه خدا رانده شده اند(41).

شرایط دعا:
 

دعا را شرایطی است . شرط اولش این است که واقعاًخواستن و طلب در وجود انسان پیدا شود و تمام ذرات وجود انسان مظهر خواستن گردد،واقعاً آنچه می خواهد به صورت یک احتیاج و استدعا و حاجت درآید،همان طوری که اگر در یک نقطه بدن یک احتیاجی پیدا شود تمام اعضا و جوارح شروع می کنند به فعالیت و حتی ممکن است عضوی به مقداری زیاد از کار خود بکاهد برای رفع احتیاجی که در فلان نقطه بدن پیدا شده است.اگر مثلاً تشنگی بر انسان غلبه کند اثر تشنگی در وجناتش پیدا می شود،حلق و کبد و معده و لب و زبان و کام همه «آب»می گویند.اگر هم در آن حال بخوابد آب را به خواب می بیند،چون واقعاًبدن محتاج به آب است.احتیاج روحی و معنوی انسان-که جزئی-از عالم خلقت است نسبت به کل جهان همین طور است.روح انسان جزئی است از عالم وجود؛اگر واقعاً احتیاجی در وجودش پیدا شود،دستگاه عظیم خلقت آن را مهمل نمی گذارد.فرق است بین خواندن دعا و دعای واقعی.تا دل انسان با زبان هماهنگی نداشته باشد دعای واقعی نیست.باید در دل جدّاً و واقعاًخواست و طلب پیدا شود،حقیقتاً در وجود انسان احتیاج پدید آید که:
هر چه رویید از پی محتاج رُست
تا بیابد طالبی چیزی که جُست
هر که جویا شد بیابد عاقبت
مایه اش درد است و اصل مرحمت
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا رود آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
اَمَّن یجیب المضطرَّ اذا دعاهُ وُ یکشفُ السّوءَ(42). آیا کیست که مضطر را هنگام نیاز اجابت کند و بدی را از وی دور سازد؟

ایمان و اعتقاد به استجابت:
 

شرط دیگر دعا ایمان و یقین است؛ایمان به رحمت بی منتهای ذات احدیت، ایمان به اینکه از ناحیه او هیچ منعی از فیض او نیست؛ایمان داشته باشد که درِ رحمت الهی هیچ گاه به روی بنده ای بسته نمی شود،نقص و قصور همه از ناحیه بنده است.در حدیث است: اذا دعوت فظنَّ حاجتک بالبابِ(43).یعنی آنگاه که دعا می کنی حاجت خود را دم در آماده فرض کن.علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام در دعای معروف ابو حمزه- که امید و اطمینان در آن موج می زند و آن حضرت در سحر ماه مبارک رمضان می خوانده است-اینچنین به خدای خود می گوید:اللهم اِنّی اجد سُبُل المطالب الیک مشرعةٌ و مناهل الرّجاء لدیک مترعةٌ و الاستعانة بفضلک لمن أمّلک مباحة و أبواب الدعاء الیک للصارخین مفتوحةً وأعلم انّک للرّاجین بمو ضع اجابةٍ و للملهوفین بمرصد اغاثةٍ و أنّ فی اللهف الی جودک و الرّضا بقضائک عِوَضاًً من منع الباخلین و مندوحةً عمّا فی ایدی المستأثرین، و انّ الراحل الیک قریبُ المسافة و اَنّک لا تحتجبُ عن خلقک الّا أن تحجبهم الآمالُ دونک(44). بار الها من جاده های طلب را به سوی تو باز و صاف، و آبشخورهای امید به تو را مالامال می بینم.کمک خواستن از فضل و رحمت تو را مجاز و درهای دعا را به روی آنان که تو را بخوانند و از تو مدد بخواهند باز و گشاده می بینم و به یقین می دانم که تو آماده اجابت دعای دعاکنندگان و در کمین پناه دادن به پناه خواهندگان هستی و نیز یقین دارم که به پناه بخشندگی تو رفتن و به قضای تو رضایت دادن کمبودیهای بخل و امساک بخل کنندگان و ظلم و تعدی ستم کاران را جبران می کند وهم یقین دارم که آن کس که به سوی تو کوچ کند راه زیادی تا رسیدن به تو ندارد و یقین دارم چهره تو در پرده نیست،این آمال و اعمال ناشایست بندگان است که حجاب دیده آنها می گردد.
مخالف نبودن با سنن تکوین و تشریع:
شرط دیگردعا این است که بر خلاف نظام تکوین یا نظام تشریع نباشد. دعا استمداد و استعانت است برای اینکه انسان به هدفهایی که خلقت و آفرینش و تکوین برای او قرار داده و یا تشریع و قانون آسمان الهی- که بدرقه تکوین است- معین کرده برسد. دعا اگر به این صورت باشد شکل یک حاجت طببیعی به خود می گیرد ودستگاه خلقت به حکم تعادل و توازنی که دارد و هر جا احتیاجی هست، فیض و مدد می رسد و او را یاری و کمک می کند. و اما خواستن و طلب چیزی که بر خلاف هدف تکوین یا تشریع است مانند خواستن خلود در دنیا یعنی عمر جاویدان که مرگ هرگز به سراغش نیاید یا خواستن قطع رحم، قابل استجابت نیست یعنی این گونه دعاها مصداق واقعی دعا نمی باشند.شرط دیگر اینکه سایر شئون زندگی انسان با دعا هماهنگی داشته باشد یعنی آنها با هدف تکوین و تشریع هماهنگی داشته باشند. دل پاک و صاف باشد کسب و روزی حلال باشد مظالم مردم بر گردن نداشته باشد.در حدیث است از امام صادق(ع):اذا اراد احدکم أن یستجاب له فلیطیّب کسبه ولیخرج مِن مظالم الناس ِ.و اِنّ الله لا یُرفع الیه دُعاهُ عبدٍ و فی بطنهِ حرامٌ أو عنده مظلمةٌ لأحدٍ مِن خلقِه(45). هر گاه یکی از شما بخواهد دعایش مستجاب شود کار و کسب و راه در آمد و روزی خود را پاکیزه کند و خود را از زیر بار مظلمه هایی که از مردم بر عهده دارد خلاص کند زیرا دعای بنده ای که در شکمش مال حرام باشد به سوی خدا بالا برده نمی شود.

مورد دعا نتیجه گناه نباشد:
 

شرط دیگر اینکه حالتی که بالفعل دارد و آرزو دارد آن حالت تغییر و حالت بهتری پیدا کند،نتیجه کوتاهی و تقصیر در وظایف نباشد و به عبارت دیگر حالتی که دارد و دعا می کند آن حالت عوض شود،عقوبت و نتیجه منطقی تقصیرات و گناهان او نباشد که در این صورت تا توبه نکند و علل و موجبات این حالت را از بین نبرد آن حالت عوض نخواهد شد.

دعا نباید جانشین فعالیت قرار گیرد:
 

شرط دیگر این است که واقعاً مظهر حاجت باشد در موردی باشد که انسان دسترسی به مطلوب ندارد،عاجز است ناتوان است.اما اگر خداوند کلید حاجتی را به دست خود انسان داده و او کفران نعمت می کند و از به کار بردن آن کلید مضایقه دارد و از خدا می خواهد آن دری را که کلیدش در دست دعا کننده است به روی او باز کند و زحمت به کار بردن کلید را از دوش او بردارد البته چنین دعایی قابل استجابت نیست(46).

شبهای قدر:
 

این آیه «و اذا سألک عبادی عنّی فاِنّی قریبٌ اُجیب دعوة الداع اذا دعان ِ فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون»(47) در وسط آیه های ماه مبارک رمضان یعنی آیات روزه است.شاید ذکر این آیه در خلال آیات روزه و رمضان برای این است که این ماه اختصاص دارد به دعا و استغفار. پیشوایان بزرگوار دین این شبها را که شبهای قدر و احیاء است خیلی گرامی می داشتند.رسول اکرم(ص) دهه آخر ماه رمضان که می رسید دستور می داد دیگر بسترش تا آخر این ماه گسترده نشود زیرا در مسجد اعتکاف می فرمود و یکسره به عبادت و دعا و راز و نیاز با خالق می پرداخت.علی بن الحسین(ع) در ماه مبارک رمضان هیچ شبی نمی خوابید، شب را یا به نماز و دعا یا به دستگیری فقرا و ضعفاء می گذرانید، در سحر دعای خاصی می خواند که به دعای ابوحمزۀ ثمالی معروف است(48).
مقام زن در جهان بینی اسلام :
یکی از نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته این است که می گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و برای مرد آفریده شده است. اسلام هرگز چنین سخنی ندارد.اسلام اصل علّت غایی را در کمال صراحت بیان می کند.اسلام با صراحت کامل می گوید زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه برای انسان آفریده شده اند«هنَّ لباسٌ لکم و أنتم لباسٌ لهنَّ»(49)زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آنها. اگر قرآن زن را مقدمه مرد و آفریده برای مرد می دانست قهراً در قوانین خود این جهت را در نظر می گرفت ولی چون اسلام از نظر تفسیر خلقت چنین نظری ندارد و زن را طفیلی وجود مرد نمی داند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به این مطلب نظر نداشته است(50).اصلی اجتماعی در قرآن بیان شده که به مبادله ثروت مربوط است.اسلام اصل مالکیت فردی را پذیرفته است و البته میان آنچه اسلام به نام مالکیت می پذیرد با آنچه در دنیای سرمایه داری می گذرد تفاوتهایی وجود دارد.لازمه مالکیت فردی مبادله است.اسلام برای«مبادله»اصولی مقرر کرده است که از آن جمله این اصل است:«و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»(51)یعنی ثروت را بیهوده در میان خود به جریان نیندازید؛یعنی مال و ثروت که دست به دست می گردد و از دست تولید کننده و صاحب اختیار اول خارج شده به دست دیگری می افتد و از دست آن دیگری به سومی می افتد باید در مقابلِ فایده مشروعی باشدکه به صاحب ثروت عاید می شود. دست به دست شدن ثروت بدون آنکه یک فایده ای که ارزش انسانی داشته باشد عاید صاحب ثروت بشود ممنوع است.اسلام مالکیت را مساوی با اختیار مطلق نمی داند.از طرف دیگر در مقررات اسلامی تصریح شده که خرید و فروش بعضی چیزها از آن جمله خون و مدفوع انسان ممنوع است،چرا؟چون خون انسان یا گوسفند مصرف مفیدی که آنها را با ارزش کندوجزء ثروت انسان قراردهد نداشته است.ریشه ممنوعیت خرید وفروش خون ومدفوع ،اصل«ولاتاکلوااموالکم بینکم بالباطل»(52) است. ممنوعیت خون و مدفوع از نظر اسلام اصالت ندارد؛آنچه اصالت دارد این است که مبادله باید میان دو شیء مفید به حال بشر صورت بگیرد.ممنوعیت امثال خون و مدفوع انسان جامه ای است که به تن ممنوعیت گردش بیهوده ثروت پوشانیده شده است،به عبارت دیگر شکل اجرایی اصل«و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»(53) است بلکه اگر پای مبادله هم در میان نباشد هیچ ثروتی را نمی توان بیهوده از دیگری تملک کرد و به مصرف رسانید.این اصل یک اصل ثابت و همه زمانی است و از احتیاج اجتماعی ثابتی سرچشمه گرفته است اما اینکه خون و مدفوع ثروت شمرده نشود و قابل مبادله نباشد مربوط است به عصر و زمان و درجه تمدن،و با تغییر شرایط و پیشرفت علوم و صنایع و امکان استفاده های صحیح و مفیدی از آنها،تغییر حکم می دهند(54).یکی از مشخصات اسلام از نظر ایدئولوژیک،اصالت خیر در مبادلات است.گردش مال و ثروت ونقل و انتقال آن باید از هر نوع بیهودگی مبّرا باشد.در مقابل هر نقل و انتقالی باید یک خیر مادی و یا معنوی در کار باشد و گرنه گردش مال به باطل است و ممنوع،و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل .نقل و انتقال ثروت از طریق قمار، اکل مال به باطل است و حرام است.و اصلی در قرآن داریم راجع به مبادلات و کیفیت گردش ثروت در میان مردم که در خود قرآن کریم با این تعبیر بیان شده است:و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل. یعنی نقل و انتفال ثروت و مملوک نباید به صورت بیهوده انجام بگیرد یعنی اگر شما مال و ثروت مشروعی به دست آورده اید و می خواهید آن را به دیگری منتقل کنید نباید بیهوده منتقل شده باشد بلکه باید به صورتی باشد که از نظر اجتماعی شکل مفیدی داشته باشد، یکی از نیازهای اصیل زندگی بشر را رفع کند ولو یک نیاز معقول روحی باشد مثل هدیه کردن به یک دوست.انسانی را در نظر بگیرید که یک ماه رفته کار کرده،زحمت کشیده و هزار تومان به دست آورده،فرض کنیدکسی به او می گوید من یک گونی مورچه مرده دارم،او می گوید بیا من هزار تومان می دهم اینها را می خرم،در حالی که به دردش نمی خورد و باید دور بریزد.این معامله از اساس باطل است ولی ممکن است زمانی پیش بیاید که علم پیشروی کند و بتواند از این مورچه مرده استفاده های صحیحی برای زندگی بشر بکند.در این صورت همین معامله که تا دیروز باطل و مصداق«و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل» بود صحیح می شود؛مجتهد وفقیه واقعی تشخیص می دهد که تا دیروز این معامله شرعاً باطل بود از امروز صحیح است.چطور تا دیروز وقتی که از فقیه سوال می کردند آیا من می توانم هزار تومان پول بدهم مورچه مرده بخرم می گفت خیراین پول هدر دادن است معامله باطل است ولی امروز می گوید معامله صحیح است؟چطور چگونه است که معامله ای که تا دیروز شرعاً باطل بود امروز صحیح شد؟فقیه می گوید معیار من یک معیار درست انسانی است:و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل.تا دیروز آن طور بود امروز این طور است مثل خرید و فروش خون انسان است.در گذشته از خون استفاده ای نمی شد احیاناًبعضی از افراد از خون مثل گوشت استفاده می کردند و آن را می خوردند.فقیه می گفت خرید و فروش خون حرام و معامله اش باطل است چون اکل مال به باطل است.ولی امروز در اثر پیشرفت علم و صنعت،خون خودش یک مایه حیات است از یک انسان برای انسان دیگر،یعنی می شود با خون یک انسان،انسان دیگری را از مرگ نجات داد.حالا دیگر نمی شود گفت که معامله خون مصداق اکل مال به باطل است یعنی این حکم عوض شده ولی این عوض شدن نسخ شدن نیست بلکه به این شکل تغییر کرده،مثالهای زیادی در این زمینه است(55).سه نوع معامله:ما در مجموع سه نوع معامله دو طرفی خواهیم داشت.یک نوع آن است که عین مالی یا حقّی از یک طرف منتقل می شود به طرف دیگر و در مقابل این مال،مال دیگری بر می گردد مثل بیع یا اجاره.نوع دیگر معامله ای است که در آن دو مال در مقابل هم قرار نمی گیرد،دو عمل در مقابل یکدیگر قرار می گیرد ولی عمل تملیکی مثل هبۀ معوّضه.مثلاً من کتابم را می بخشم به شما در عوض اینکه شما کتاب خودتان را به من ببخشید.اینجا دو کتاب در مقابل هم قرار گرفته نه این است که من این کتاب را فروختم به آن کتاب که بشود بیع بلکه من بخشیدم به شما و شما هم بخشیدید به من.دو بخشش در مقابل یکدیگر قرار می گیرد ولی در مساله بیمه یک شکل سومی پیدا می شود از این جهت مصداق جدید می شود و در کتب فقهی وجود نداشته و آن این است که شخصی تأمین می دهد و دیگری در مقابل امنیتی که از ناحیه او کسب می کند پول می دهد.ولی در بیمه عمر در بعضی موارد پولی که بیمه گزار می پردازد نیز مجهول خواهد شد این از نظر فقهی اشکال پیدا می کند زیرا از طرف بیمه گذار همان حق بیمه ای که می پردازد اصالت دارد و به منزله عوض یا ثمن است و چون شرعاً همیشه باید هر دو طرف معامله مشخص و معلوم باشد ممکن است بیمه عمر از این نظر دچار اشکال شود(56).

بیمه و قمار:
 

فقهاء هیچ احتمال نداده اند که بیمه داخل در باب قمار بشود و وجهی هم ندارد که ما بیمه راداخل در باب قمار بدانیم.صرف به خطر انداختن،ملاک قمار نیست.گفتیم(برای صحت یک معامله )باید آن استثناها وجود نداشته باشد.در باب معاملات،ریشه استثناها آن چیزی است که در آیه قرآن آمده که قمار هم یکی از مصداقهای آن است:ولاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل(57).مقصود این است که وقتی پول شما در میان شما گردش می کند،بیهوده گردش نکند یعنی توأم باشد با یک هدف عقلایی به اصطلاح فقهاء.انسان یک وقت می بخشد.بخشیدن در مواردی یک کار انسانی است یعنی یک نیاز انسانی است.انسان در موردی می خواهد که جود کرده باشد این یک کار بیهوده نیست. یا وقتی انسان جنس خودش را به طرف می فروشد،در مقابل پول می گیرد.یا انسان پول می دهد،در مقابل از معلم درس می گیرد باز پول بیهوده گردش نکرده.ولی در مورد قمار و امور شبه قمار پول از دست طرف بیرون می رود بدون اینکه چیزی کسب کرده باشد.از نظر شارع این پول بیهوده بیرون رفته است.ولی در مورد بیمه این طور نیست.بیمه یک هدف عقلایی دارد.انسان تأمین می گردد و در مواردی اگر خسارتی یا حادثه ای پیش آید غیر از تأمین، پول هم می گیرد و بنابراین پولی که بیمه گزار می دهد هرگز مصداق «و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»نیست.ولی یک مورد بیمه است که در آن آنچه که اصالت پیدا می کند رِباست و آن جایی است که در بیمه عمر، شرکت بیمه تمام پول را یکجا می گیرد و هدف اصلی بیمه این است که سرمایه ای جمع کند و از آن استفاده های ربوی بکند و بیمه تقریباً جنبه فرعی پیدا می کند و درباره آن باید جداگانه بحث کرد(58).

لغت تقوا:
 

این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است که در قرآن کریم به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است. تقریباً به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده و بیش از آن مقدار که مثلاً نام روزه ذکر شده از تقوا اسم برده شده است.در نهج البلاغه از جمله کلماتی که زیاد روی آنها تکیه شده کلمه تقوا است.در نهج البلاغه خطبه ای هست طولانی به نام خطبه متقین این خطبه را امیرالمومنین(ع)در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کننده ای از متقیان بکند.امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص-که نامش هَمام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود ـ قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد.امیرالمومنین(ع)شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان سخن را به پایان رسانید.مورخین نوشته اند که پایان یافتن سخن علی(ع)همان بود و قالب تهی کردن همام بعد از یک فریاد همان.مقصود این است که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است.در میان عامه مردم هم این کلمه زیاد استعمال می شود این کلمه از ماده«وقی»است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است.معنای«اتّقاء»احتفاظ است.ولی تا کنون دیده نشده که در ترجمه های فارسی این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند.در ترجمه های فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه تقوا و یا کلمه متقین به پرهیزگاری ترجمه می شود.مثلاًدر ترجمه هدیً للمتقین گفته می شود هدایت است برای پرهیزکاران و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلَّقش ذکر شود به معنای خوف و ترس ترجمه می شود مثلاًدر ترجمه« اتقوا الله لعلکم تفلحون»(59).یا اتقوا النار گفته می شود از خدا بترسید یا از آتش بترسید.البته کسی مدعی نشده که معنای «تقوا»ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین غالباً صیانت و حفظ نفس از اموری ملازم است با ترس از آن امور،چنین تصور شده که این ماده مجازاً در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است.و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازاً به معنای پرهیز و یا به معنای خوف استعمال بشود.اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلاً ترس یا پرهیز قصد شده که از آتش بترسید؟!بلکه معنای این گونه جمله ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید.بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا «خودنگهداری»است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی خود نگهداران.راغب در کتاب مفردات القران می گوید: الوقایة حفظ الشیء مّما یؤذیه، و التقوی جعل النفس فی وقایةٍ مما یخاف.هذا تحقیقه ثم یسمی الخوف تارةً تقوی و التقوی خوفاًحسب تسمیة مقتضی الشیء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس ممّا یؤثم و ذلک بترک المحظور(60).یعنی وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان می رساند و تقوا یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آنچه بیم می رود.تحقیق این مطلب این است اما گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبّب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبّب،خوف به جای تقوا و تقوا به جای خوف استعمال می گردد.تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه می کشاند به اینکه ممنوعات و محرّمات را ترک کند.راغب صریحاً می گوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاه داشتن و می گوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف مجاز است و البته تصریح نمی کند که در مثل اتقو الله معنای مجازی قصد شده و چنانکه گفتیم دلیلی نیست که تأیید کند در مثل آن جمله ها مجازی به کار رفته است.چیزی که نسبتاً عجیب به نظر می رسدترجمه فارسی این کلمه به «پرهیزگاری»است.دیده نشده تاکنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا هم استعمال شده.چنانکه دیدیم راغب از استعمال این کلمه به معنای خوف اسم برد ولی از استعمال این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد.معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه های فارسی این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است؟!گمان می کنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می کنند.هیچ عرب زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمی کند.شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد(61).

معنا و حقیقت تقوا:
 

انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند،خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری،ناچار باید یک خط مشی معیّنی داشته باشد،هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد.لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت حرکت کند و از اموری که با هوا و هوس های آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را«نگهداری»کند.بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید.تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده،خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده،حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود.چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش«تقوا»است به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوت است .نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فراری می کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه می دارد.نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیّت روحی و اخلاقی می دهد و مانع می شود که آلودگی پیدا کند.

منطق اسلام در مسأله قدرت:
 

«و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا اِنَّ الله لایحبُّ المعتدین»(62).با کسانی که با شما نبرد می کنند به نبرد بپردازید ولی تجاوز نکنید.و لاتعتدوا یعنی با دشمن هم که نبرد می کنید حق و عدالت را هرگز فراموش نکنید.در تفسیر این آیه گفته اند با دشمن که نبرد می کنید تا آن وقت ادامه دهید که دشمن نبرد را ادامه می دهد اگر دشمن گفت «تسلیم»و اسلحه را زمین گذاشت شما دیگر اسلحه به کار نبرید،که این اعتداء و تجاوز است.پیرمردها را نکشید،بچه ها و زنها را نکشید و متعرض آنها نشوید،به کسی که از میدان جنگ بیرون رفته کاری نداشته باشید،فقط با کسی که با شما نبرد می کند،در کمال نیرومندی نبرد کنید.اینها یک سلسله دستورهاست که در قرآن مجید است که باز هم آیاتی شبیه به این آیات در قرآن وجود دارد.

قوّت و قدرت در احادیث:
 

در اینجا چند حدیث برای شما می آورم تا مشخص شود که اسلام چگونه جبن و ترس و ضعف را محکوم و قوّت و قدرت را ستایش کرده است.اما آن قوت و قدرتی که اسلام ستایش می کند هرگز سر از فلسفه نیچه در نمی آورد.پیغمبر اکرم (ص)فرمود:لاینبغی للمؤمن اَن یکون بخیلاً و لا جباناً(63).دو چیز برای مومن سزاوار نیست یکی بخل(اینکه پول به جانش بسته باشد)و دیگری ترس(ترسو بودن).مومن ترسو نیست شجاع و قوی است.امام صادق(ع)فرمود:اِنَّ الله عزَّوجَلَّ فوَّض الی المومن اُموره کلَّها و لم یفوِّض الیه اَن یکون ذلیلاً.خدا اختیار مومن را در هر چیز به خود او داده است الّا در یک چیز و آن اینکه خوار و ذلیل و توسری خور باشد.اَمّا تسمع قول الله تعالی یقول و لله العزَّةُ و لرسوله و للمومنین؟(64)بعد فرمود:فالمومن یکون عزیزاً ولا یکون ذلیلاً.مومن همواره عزیز است و هیچ گاه تن به خواری نمی دهد.اِنَّ المومن اَعزُّ مِن الجبل.مومن از کوه بلند پایه تر و منیع تر و عزیز تر است،زیرا لااقل یک تکه از کوه را می توان با کلنگ کند ولی با هیچ کلنگی نمی شود یک قطعه کوچک از روح مومن را جدا کرد و روح او را کوچک کرد:اِنَّ الجبل یستقلُّ مِنه بالمعاول،و المومن لایُستقلُّ مِن دینه شیءٌ(65).علی(ع) درباره مومن می فرماید:المؤمن نفسه اَصلبُ مِن الصَّلدِ(66).مومن روحش از سنگ خارا سخت تر و محکم تر است.اقبال می گوید روح مؤمن آهن است.مقصود در همه اینها یک چیز است به هر حال اسلام دعوت به قوّت و قدرت می کند(67).

اصول ملغی:
 

اصل تجاوز:اصل تجاوز چطور؟یعنی از حد یک قدم جلوتر رفتن حتی با دشمن.آیا آنجا که اسب ما می رود با دشمن ولو مشرک،حالا که او دشمن است و مشرک و ضد مسلک و عقیده ما،دیگر حدی در کار نیست؟قرآن می گوید حد در کار است حتی در مورد مشرک.می گوید:و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا(68). ای مسلمانان با این کافران که با شما می جنگند بجنگید ولی«لاتعتدوا» اینجا اساساً سخن از کافر است؛با کفار و مشرکین هم که می جنگید حد را از دست ندهید.یعنی چه حد را از دست ندهید؟این را در تفاسیر ذکر کرده اند فقه هم بیان می کند:پیغمبر اکرم(ص) در وصایای خودشان همیشه در جنگها توصیه می کردند،علی(ع)نیز در جنگها توصیه می کرد که وقتی دشمن افتاده و مجروح است و مثلاً دیگر دستی ندارد تا با تو بجنگد ،به او کاری نداشته باشید.فلان پیرمرد در جنگ شرکت نکرده به او کاری نداشته باشید .به کودکانشان کاری نداشته باشید.آب را بر آنها نبندید.از این کارهایی که امروز خیلی معمول است(مثل استفاده از گازهای سمی)نکنید.گازهای سمی در آن زمان نبوده ولی استفاده از آن نظیر این کارهای غیر انسانی و ضدانسانی و مثل این است که آب را ببندید.اینها دیگر از حد تجاوز کردن است.حتی ببینید راجع به خصوص کفار قریش،قرآن چه دستوری می دهد؟ اینها اَلَدُّ الخصام پیغمبر(ص) و کسانی بودند که نه تنها مشرک و بت پرست و دشمن بودند بلکه حدود بیست سال با پیغمبر(ص) جنگیده بودند و از هیچ کاری که از آنها ساخته باشد کوتاهی نکرده بودند.عموی پیغمبر را همین ها کشتند،عزیزان پیغمبر را اینها کشتند،در دوره مکه چغدر پیغمبر و اصحاب و عزیزان او را زجر دادند! دندان پیغمبر را همینها شکستند،پیشانی پیغمبر را همینها شک ستند و دیگر کاری نبود که نکنند.ولی آن اواخر،دوره فتح مکه می رسد.سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیغمبر نازل شده. بقایایی از دشمن باقی مانده ولی دیگر قدرت دست مسلمین است.در این سوره می فرماید:یا ایها الذین آمنواولایجرمنِّکم شنئان قومٍ علی ألّاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی(69)خلاصه مضمون این است:ای اهل ایمان! ما می دانیم دلهای شما از اینها پر از عقده و ناراحتی است،شما از اینها خیلی ناراحتی و رنج دیدید،ولی مبادا آن ناراحتیها سبب بشود که حتی درباره این دشمنها از حد عدالت خارج بشوید.این اصل چه اصلی است؟مطلق است یا نسبی؟آیا می شود گفت که از حد تجاوز کردن در یک مواردی جایز است؟خیر،از حد تجاوز کردن در هیچ موردی جایز نیست.هر چیزی میزان و حد دارد،از آن حد نباید تجاوز کرد.حد تجاوز در جنگ چیست؟می پرسم با دشمن برای چه می جنگی؟یک وقت می گویی برای اینکه عقده های دلم را خالی کنم.آن، مال اسلام نیست.ولی یک وقت می گویی من با دشمن می جنگم تا خاری را از سر راه بشریت بردارم.خوب،خار را که برداشتی دیگر کافی است.آن شاخه که خار نیست،شاخه را برای چه می خواهی برداری؟! این،معنی حد است(70).

مطلق و مقیّد در آیات جهاد:
 

حال از جمله مطلق و مقیّدها این است که در قرآن یک جا داریم: قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الاخِر(71).این مردمی که به خدا و به قیامت و به هیچ دین حقی ایمان ندارند و هیچ حرام خدا را حرام نمی شمارند با اینها بجنگید ولی در آیه دیگر داریم:قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم(72).با آنان که با شما می جنگند بجنگید.آیا مقصود این است که در اینجا هم که گفته بجنگید یعنی در وقتی که آنها درصدد جنگ با شما هستند یا نه در اینجا مطلق است چه بخواهند با شما بجنگند چه نخواهند بجنگند و چه تجاوزی بر شما وارد کنند چه وارد نکنند،بجنگید؟اینجا ممکن است دو نظر بدهیم.یک نظر این است که بگوییم مقصود مقصود مطلق است چون اهل کتاب مسلمان نیستند ما مجازیم که با آنها بجنگیم.با هر کسی که مسلمان نیست ما مجازیم بجنگیم تا آنجا که آنها را خاضع کنیم .اگر غیر مسلمان اهل کتاب نیست باید با او بجنگیم تا مسلمان شود یا کشته گردد و اگر اهل کتاب هست باید بجنگیم تا مسلمان بشوند یا مسلمان نشوند و در برابر ما تسلیم بشوند و جزیه بپردازند.اگر کسی بگوید مطلق را باید گرفت این جور می گوید.ولی اگر کسی بگوید مطلق را باید حمل بر مقیّد کرد می گوید نه با کمک آیات دیگری که در قرآن داریم که موارد مشروعیت جهاد را ذکر می کند می فهمیم که مقصود مطلق نیست.موارد مشروعیت جهاد کجاست؟مثلاً از جمله این است که آن طرف بخواهد با شما بجنگد و یا اینکه مانعی برای نشر دعوت اسلامی ایجاد کند یعنی سلب آزادی دعوت بکند و مانع نشر دعوت بشود و در واقع سدی و مانعی ایجاد کند.اسلام می گوید این سد و مانع را بشکن و یا اینکه آنها یک قومی را در تحت ظلم و شکنجه خودشان قرار داده باشند شما با اینها بجنگید برای اینکه مظلومینی را از چنگال آنها نجات بدهید که در آن آیه می فرماید:و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان(73).چرا در راه خدا و در راه آن مردم بیچاره از مردها و زنها و بچه هایی که در تحت شکنجه قرار گرفته اند نمی جنگید؟! این یک سوال را شما باید داشته باشید تا همه آیاتی را که مربوط به جهاد است جمع کنیم و روی همدیگر بریزیم ببینیم از اینهاچه در می آید.آیا با همه اهل کتاب می توان جنگید؟ مسأله دوم در این آیه این قسمت است که اساساً این آیه مطلب را این جور عنوان نکرده که با اهل کتاب بجنگید، می گوید با اینها که نه به خدا معتقدند و نه به پیغمبر اعتقاد دارند و نه حرامی را حرام می شمارند و نه به دین حق متدیّن هستند از اهل کتاب،با اینها بجنگید.مقصود چیست؟ آیا مقصود این است هر که اهل کتاب شد،مثلاًیهودی و مسیحی بود یا یکی از مذاهب را داشت، او به خدا و پیغمبر و حرام و حلال و دین حق ایمان ندارد،یعنی اگر مدعی بشود بگوید به خدا ایمان دارم،دروغ می گوید،ایمان ندارد؟ قرآن در واقع می خواهد بگوید تمام اهل کتاب با اینکه مدعی ایمان به خدا هستند در واقع ایمان به خدا ندارند؟ ممکن است بگوییم از این جهت که آنها درباره مسیح می گویند مسیح خداست یا پسر خداست،اینها به خدا ایمان ندارند؛و یا مثلاً یهودیها آنچه درباره یهود می گویند غیر از خدای واقعی است،آنها ایمان ندارند، آنها که می گویند:« ید الله مغلولةٌ»(74) دست خدا بسته است، به خدای واقعی ایمان ندارند،و همچنین سایر اهل کتاب.اگر این جور بگوییم معنایش این است که قرآن غیر مسلمان به خدا و قیامت را به رسمیت نمی شناسد؛ از چه نظر به رسمیت نمی شناسد؟از نظر اینکه می گوید واقعاً در ایمان اینها خلل وارد است.یک مسیحی لااقل در طبقه دانشمندانشان می گوید«خدا»و حتی می گوید«خدای یگانه» ولی در عین حال یک چیزهایی راجع به مسیح و مریم می گوید که اعتقاد به توحید را آلوده می کند.نظر بعضی از مفسرین این است که قرآن که می گوید با اهل کتاب بجنگید یعنی با همه اهل کتاب بجنگید که هیچ کدامشان ایمانشان به خدا درست نیست به قیامت هم درست نیست به حلال و حرام هم درست نیست.به عقیده این گروه مراد از کلمه رسول در این آیه خصوص خاتم الانبیاء است و مراد از دین حق یعنی دینی که امروز بشر موظف است آن را بپذیرد نه دینی که در یک زمان خاص مردم موظف بدان بوده اند.ولی گروه دیگر از مفسرین می گویند قرآن با این تعبیرش خواسته اهل کتاب را دو دسته کند، خواسته بگوید اهل کتاب همه یک جور نیستند بعضی از اهل کتاب واقعاً به خدا و قیامت و قانون خدا ایمان دارند، به آنها کار نداشته باشید.با آن عده از اهل کتاب که اسمشان اهل کتاب است ولی ایمان آنها به خدا و قیامت درست نیست و واقعاًحرام خدا را – حتی همان ها که در دین خودشان حرام است- حرام نمی دانند با آنها بجنگید.پس نه با همه اهل کتاب بلکه با یک دسته از اهل کتاب بجنگید .این هم خودش یک مسأله ای است(75).اگر کسی بپرسد آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ، ما چه باید جواب دهیم؟ به قرآن رجوع می کنیم .می بینیم در قرآن،هم دستور جنگ رسیده و هم دستور صلح. آیات زیادی راجع به جنگ با کفّار و مشرکین داریم: « و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا»(76) و آیات دیگری.همچنین است در باب صلح:« و اِن جنحوا للسّلم فاجنَح لَها»(77) اگر تمایل به سلم و صلح نشان دادند، تو هم تمایل نشان بده. یک جا می فرماید:« والصلحُ خیرٌ»(78) و صلح بهتر است.پس اسلام دین کدامیک است.اسلام نه صلح را به معنی یک اصل ثابت می پذیرد که در همه شرایط باید صلح و ترک مخاصمه حاکم باشد و نه در همه شرایط جنگ را می پذیرد و می گوید همه جا جنگ.صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است یعنی تابع آن اثری است که از آن گرفته می شود. مسلمین چه در زمان پیغمبر چه در زمان حضرت امیر چه در زمان امام حسن و امام حسین چه در زمان ائمّه دیگر و چه در زمان ما در همه جا باید دنبال هدف خودشان باشند.هدفشان اسلام و حقوق مسلمین است باید ببینند که در مجموع شرایط و اوضاع حاضر اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش گیرند و اگر احیاناً تشخیص می دهند که با ترک مخاصمه بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش بگیرند اصلاً این مسأله که جنگ یا صلح؟ هیچ کدامش درست نیست هر کدام مربوط به شرایط خودش است.(79)

آیات مطلق درباره جهاد:
 

عرض کردیم که بعضی آیات قرآن در مورد دستور جهاد با کفار،مطلق است یعنی همین قدر می گوید: ای پیغمبر! با کفار و منافقین جنگ کن.یا مثلاًدر موردی که قبلاً آیاتش را خواندیم،بعد از مهلتی که به مردم مشرک می دهد(چهار ماه)می گوید:این چهار ماه مهلت که گذشت هر جا مشرکی یافتید بکشید اگر بعد از آن مدت اینها اسلام اختیار نکردند یا مهاجرت نکردند،اینها را هر جا پیدا کردید بکشید.یا همین آیه:« قاتلوا الذین لایومنون بالله و لابالیوم الاخر و لایحرمّون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیه عن یدٍ و هم صاغرون»(80) که راجع به اهل کتاب است.یا در آیه دیگر:یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم(81). ای پیغمبر! با کافران و با منافقان جهاد کن و بر اینها سخت بگیر.اگر ما بودیم و همین چند آیه در قرآن می گفتیم اسلام به طور کلی دستورش این است که با کافران و منافقان در حال جنگ باید بود و اصلاً نباید با اینها در حال صلح بود، باید با اینها جنگید،تا هر حدی که ممکن است باید جنگید.اگر این جور بگوییم باید معتقد شویم که قرآن بلاشرط دستور جنگیدن با کافران را می دهد.

قاعده حمل مطلق بر مقیّد:
 

یک قاعده ای است در محاورات عرفی که اگر مطلق و مقیّدی داشته باشیم یعنی یک دستور را در یک جا مطلق ذکر کرده باشد و در جای دیگر مقیّد،از نظر دستور عرفی در علم«اصول»می گویند مطلق را باید حمل بر مقیّد کرد.این آیات به صورت مطلق است،آیات دیگری داریم که آن آیات به صورت مقیّد ذکر می کند یعنی این جور می گوید:ای مسلمانان ! با این کافران بجنگید به دلیل اینکه این کافران به شما تجاوز می کنند.چون اینها با شما در حال جنگ هستند،پس شما حتماً با اینها بجنگید.پس معلوم می شود آنجا هم که می گوید :یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین یعنی این کفار و منافقین که با شما در حال جنگ هستند، اگر شما نجنگید آنها با شما می جنگند،پس با آنها بجنگید.

آیات مقیّد:
 

در سوره بقره می فرماید:و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا اِنّ الله لایحبُّ المعتدین(82)ای مومنان!با این مردمی که با شما می جنگند بجنگید،یعنی چون با شما می جنگند بجنگید.ولی با اینها که می جنگید از حد تجاوز نکنید.یعنی چه؟«از حد تجاوز نکنید»؟ البته تفسیرش این است که با مردمی که با شما می جنگند فقط با آنها بجنگید و در میدان بجنگید؛یعنی شما باعده ای می جنگید و اینها یک عده سرباز فرستاده اند و یک عده مرد جنگی دارند و این سربازها آماده جنگ با شما هستند،شما با سربازی که آماده جنگ است بجنگید و در میدان جنگ هم به اصطلاح نان و حلوا پخش نمی کنند،در آنجا باید زد و خورد،بجنگید،اما افراد دیگری که مرد جنگی نیستند،حالتشان حالت سربازی نیست،مثل پیرمردها،پیرزنها(بلکه زنها مطلقاً،چه پیرزن و چه غیر پیرزن)بچه ها، متعرض اینها نشوید و یا کارهای دیگری را که تجاوز می کنند مرتکب نشوید، مثلاًدرختها را قطع نکنید، قناتها را پر نکنید، اینها را می گویند اعتداء یعنی تجاوز. اشتباه نشود، شما نگویید ممکن است در یک جایی ما اگر بخواهیم با سربازها بجنگیم چاره ای نداریم جز اینکه خانه ها را خراب کنیم. این موارد که مقدمه جهاد باشد و بدون آن نمی شود جهاد کرد مسأله دیگری است ولی اینکه این کار خودش جزء عملیات جنگی باشد ممنوع است پس در آیه صریحاً می گوید: قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم. با آنها که با شما می جنگند بجنگید.در آیه دیگر که در سوره توبه است می فرماید:و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافةً(83).با تمام این مشرکین بجنگید همچنانکه آنها با تمام شما می جنگند.

به کمک مظلوم شتافتن:
 

ممکن است اجازه به صورت مقیّد باشد؛ مقید به چه؟ یک قیدش این است که طرف در حال تجاوز باشد،دارد به شما هجوم می آورد،چون او با شما می جنگد شما با او بجنگید. آیا قید منحصر به همین استکه طرف بخواهد با ما بجنگد؟ یا یک چیز دیگر هم هست؟ آن چیز دیگر این است که ممکن است طرف با ما نخواهد بجنگد ولی مرتکب یک ظلم فاحش نسبت به یک عده افراد انسانها شده است و ما قدرت داریم آن انسانهای دیگر را که تحت تجاوز قرار گرفته اند نجات بدهیم،اگر نجات ندهیم در واقع به ظلم این ظالم نسبت به آن مظلوم کمک کرده ایم.ما در جایی که هستیم کسی به ما تجاوزی نکرده ولی یک عده از مردم دیگر که ممکن است مسلمان باشند و ممکن است مسلمان هم نباشند تحت تجاوز قرار گرفته اند( اگر مسلمان باشند مثل جریان فلسطینی ها که اسرائیلی ها آنها را از خانه هایشان آواره کرده اند،اموالشان را برده اند،انواع ظلم ها نسبت به آنها مرتکب شده اند ولی فعلاًبه ما کاری ندارند)آیا برای ما جایز است که به کمک این مظلومهای مسلمان بشتابیم برای نجات آنها؟ بله این هم جایز است بلکه واجب است، این هم یک امر ابتدایی نیست،این هم به کمک مظلوم شتافتن است برای نجات دادن از دست ظلم،بالخصوص که آن مظلوم مسلمان باشد.

مبارزه با اختناق:
 

و اما اگر آن مظلوم غیر مسلمان باشد،دو گونه است:یک وقت است آن ظالم مردم را در حصاری قرار داده است که مانع نشر دعوت اسلام است. اسلام به خودش حق می دهد که دعوتش را در جهان منتشر کند ولی اگر دعوتش بخواهد منتشر بشود فرع بر این است که آزادی برای نشر دعوت داشته باشد که بتواند برود دعوت خودش را منتشر کند.شما دولتی را در نظر بگیرید که مانع است از اینکه مسلمین صدای اسلام را به توده مردم برسانند، می گوید تو حق نداری حرفت را بزنی، من نمی گذارم.در اینجا جنگ با توده مردم جایز نیست، توده مردم که گناهی ندارند، توده مردم بی خبرند، ولی آیا با آن رژیم فاسدی که یک اعتقاد پوسیده ای را تکیه گاه خود قرار داده و از آن مانند زنجیری بر گردن مردم استفاده می کند و مانع نشر دعوت اسلام در میان آن مردم است جنگیدن جایز است یا جایز نیست؟ از نظر اسلام این هم جایز است برای اینکه خود این یک نوع قیام در برابر ظلم است، گو اینکه خود این مظلوم بسا هست که به این ظلم توجه ندارد، او تقاضا نکرده است.ولی لزومی ندارد تقاضا شده باشد.
آیا تقاضای کمک لازم است؟
مسأله تقاضا هم مسأله ای است، که آیا مظلوم اگر تقاضای کمک کرد کمک دادن بر ما جایز یا واجب است، یا حتی اگر تقاضای کمک هم نکند بر ما جایز بلکه واجب است؟ لزومی ندارد تقاضای کمک کند؛همین قدر که در واقع آن مظلوم، مظلوم باشد که این ظلم یک سدی و مانعی برای سعادت او به وجود آورده است و نمی گذارد از دعوتی که سعادت آن مردم در آن دعوت است آگاه شوند و اگر بشنوند و آگاه شوند خواهند پذیرفت، اسلام می گوید این مانعی را که به صورت دولت در مقابل توده مردم وجود دارد می توانید بزنید و بردارید.

جنگهای صدر اسلام:
 

بسیاری از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد تحت همین عنوان بود.مسلمین که می آمدند بجنگند می گفتند: ما با توده های مردم جنگی نداریم، با حکومتها می جنگیم برای اینکه توده ها را از ذلّت و بردگی این حکومتها نجات بدهیم.رستم فرّخزاد از آن عرب مسلمان پرسید که هدفتان چیست؟او گفت«لنخرج العباد مِن عبادة العباد الی عبادة الله» هدفمان این است که بندگان خدا را، این مردمی که شما به لطائف الحیل و به زور در زیر یوغ بار بردگی و بندگی خودتان کشیده اید، از بندگی و بردگی شما بیرون بیاوریم و آزادشان کنیم و بنده خدای متعال و بنده خالقشان بکنیم نه بنده بشری مثل خودشان. پیغمبر اکرم(ص) در نامه ای که به اهل کتاب نوشت مخصوصاً این آیه قرآن را گنجاند: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمةٍ سواءٍ بیننا و بینکم ألّانعبد إلا الله و لانشرک به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاًارباباً مِن دون الله(84). بگو به این اهل کتاب (همین اهل کتابی که دستور جهاد با آنها آمده است) بیایید به سوی یک سخن که این سخن نسبتش میان ما و شما بالسویه است یعنی نمی گویم سخنی را که به سود ما و مربوط به ماست بپذیرید، می گویم یک چیزی را که به سود همه و مربوط به همه است بپذیرید. یک وقت است مثلاً ما به مردمی می گوییم که بیایید شما زبان ما را بپذیرید.آنها حق دارند بگویند چرا؟ ما خودمان زبانی داریم شما هم زبانی دارید، چرا ما بیاییم زبان شما را بپذیریم؟ یا می گوییم شما بیایید رسم و عادت مخصوص ما را بپذیرید.ممکن است بگویند چرا ما رسم شما را بپذیریم؟ رسم خودمان را می پذیریم.اما یک وقت می گوییم بیایید این چیزی را بپذیرید که نه مال ماست نه مال شما، مال همه است، خدایی خدای همه مان را بپذیریم.این که دیگر مربوط به ما نیست، همان ذات را بپرستیم که هم خالق شماست و هم خالق ما، نسبتش با شما و با ما مثل یکدیگر است. فرمود: تعالوا الی کلمةٍ سواءٍِ بیننا و بینکم.جز الله را که خالق همه ماست نپرستیم. یک سخن دیگر که برای ما و شما هر دو علی السویه است این است:و لایتَّخذ بعضنا بعضاً ارباباً مِن دون الله. اینکه بعضی از ما افراد بشر بعضی دیگر را برای خودمان به عنوان رب و ارباب اتخاذ نکنیم ،یعنی نظام آقایی و نوکری ملغی، نظام تساوی میان افراد بشر برقرار.این آیه تصریح می کند که من اگر می جنگم، برای چیزی می جنگم که آن چیز نسبتش با همه افراد بشر علی السویه است. یکی از قیودی که می تواند مطلق ما را مقید کند این است که اگر مردمی در زیر بار ظلم یک قومی گرفتار بودند اینجا هم جنگیدن برای آزاد کردن آن مردم جایز می شود. و قاتلوهم حتی لاتکون الفتنه و یکون الدین کلّه لله(85).بجنگید با آنها تا فتنه از میان برود.مقصود از فتنه چیست؟ یعنی آنها که می آیند شما را تفتین می کنند و می خواهند مسلمانان را از دین خودشان خارج کنند با آنها بجنگید تا اینکه این فتنه از میان برود . این هم خودش یک قید است .یک قید دیگر این است: و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان(86).ای مسلمانان! چرا در راه خدا و در راه آن مردمی که بیچاره اند از مرد و زن بچه، بیچارگانی که گرفتار شده اند، چرا برای نجات اینها نمی جنگید؟

حمل مطلق بر مقّید:
 

این چند آیه نشان می دهد که دستور اسلام در موضع جنگها اگر در بعضی آیات ، مطلق است در بعضی دیگر مقیّد است، و روی قاعده مسلّم عرفی و اصولی، مطلق را باید حمل بر مقیّد کرد(87)

پي نوشت ها :
 

1.بقره /170
2 . مجموعه آثار، ج 2، ص 69
3. بقره/ 171
4.مجموعه آثار، ج 25، ص 382
5.بقره/ 177
6.البته سعدی در عمل این طور نبوده ، زبان شعر است.
7.مجموعه آثار، ج 23،صصص117-116-115
8.مجموعه آثار، ج 23،ص 504
9.بقره/ 179
10.مجموعه آثار، ج 4، صص687-686
11.بقره/ 179
12. مجموعه آثار، ج 23، ص 569
13.مجموعه آثار،ج 20،ص404
14.بقره/ 180
15. در عین حال باید به این نکته توجه داشت که پول بیشتر مذمت شده نه مال. مذمت پول از آن جهت که پول است مذمت گنج و ذخیره و ربا خواری است که البته ذم مطلق است اما ذم مال ارشاد به ناپایداری آن است و اینکه نباید مفتون ثروت شد.
16.بحار الانوار،ج 62،ص 327 با اندک اختلاف
17.امالی صدوق،ص 233،المجلس السابع و الاربعون،ح16
18.همزه/3-1
19.مسد/2-1
20.مجموعه آثار، ج 20،صص574-573
21. بقره/ 183
22.مجموعه آثار، ج3،صصص300-299-298
23.نهج البلاغه،خطبه 114
24.بقره/183
25.مصباح الشریعه،باب صدم در حقیقت عبودیت،ص 597 - میزان الحکمه،باب 2490،حدیث 11617،ج7،ص3414
26.بقره/153
27.مجموعه آثار، ج23،صص474-473
28.بحار الانوار،ج44،ص 364
29.همان
30.بقره/185
31.مائده/6
32. مجموعه آثار، ج17، صص396-395
33.مجموعه آثار،ج 17، ص 647
34.بقره/185
35.قیامة/14
36.کافی،ج5،ص 494 چنین آمده است « لم یرسلنی الله بالرهبانیه و لکن بعثنی بالحنیفیّة السهلة السمحة»
37.مجموعه آثار،ج16، صص162-161
38.مجموعه آثار،ج2، ص248
39.بقره/186
40.نهج البلاغه،حکمت 147
41.مجموعه آثار،ج 23، صص782-781
42.نمل/ 62
43.بحارالانوار،ج90،ص305
44.مفاتیح الجنان،دعای ابوحمزه ثمالی،صص307-306
45.بحارالانوار،ج90،ص321
46.مجموعه آثار،ج23،صصص786-785-784
47.بقره/186
48.مجموعه آثار،ج2،ص792
49.بقره/187
50.مجموعه آثار،ج19،ص134
51.بقره/188
52.همان
53.همان
54.مجموعه آثار،ج19،صص120-119
55.مجموعه آثار،ج24،صص343-342
56.مجموعه آثار،ج20،ص357
57.بقره/188
58.مجموعه آثار،ج20،ص358
59.بقره/189
60.مفردات،ص881
61.مجموعه آثار،ج23،صصص690-689-688
62.بقره/190
63.بحارالانوار،ج70،ص302 با اندک اختلاف
64.منافقون/8
65.کافی،ج5،ص63
66.نهج البلاغه،حکمت333
67.مجموعه آثار،ج23،صصص 264-263-262
68.بقره/190
69.مائده/8
70.مجموعه آثار،ج16،صص 81-80
71. توبه /29
72.بقره /190
73.نساء/75
74-مائده/64
75.مجموعه آثار،ج 20،صصص 217-216-215
76.بقره/190
77.انفال/61
78.نساء/128
79.مجموعه آثار،ج16،ص634
80.توبه/29
81.توبه/73
82.بقره/190
83.توبه/36
84.آل عمران/164
85.انفال/39
86.نساء/75
87.مجموعه آثار،ج20،صصص232-231-230
 

فهرست منابع:
1.قرآن کریم
2.اصفهانی،راغب،مفردات الفاظ قرآن،الطبعه الاولی،دمشق،دارالقلم ،1416ه-1996م
3.سیدرضی،نهج البلاغه، محمد دشتی،بیست و پنجم، الهادی،بهار 1383
4.صدوق،امالی أو المجالس،الطبعه الخامسه،بیروت-لبنان، مؤسسه الا علمی للمطبوعات،1410ه-1990م
5.قمی،عباس،مفاتیح الجنان،موسوی دامغانی،اول،قم،مؤسسه انتشاراتی حضور،1378
6.کلینی،محمدبن یعقوب،الفروع من الکافی،تهران،دارالکتب الاسلامیه،1350ش-1391ق
7.گیلانی،عبدالرزاق،ترجمه مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه،سوم،تهران،پیام حق،1385
8.مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار،الطبعه الثانیه،بیروت-لبنان،موسسةالتأریخ العربی،1403ه-1983م
9.محمدی ری شهری،محمد،میزان الحکمه،حمیدرضا شیخی،اول،دارالحدیث، 1377ش.
10.مطهری،مرتضی،مجموعه آثار، تهران،صدرا،شهریور، 1385